ماه هاست که فلان مطلب در پیش نویسم مانده!
هیچ کس حتی خودم نمیداند کجای کار را کم دارد؟ یا اینکه اگر کم ندارد چرا منتشر نمیشود؟
خوب منتشر کن!
این حرف رو حدیث به من زد. به طرز عجیبی ساده بود! از آن حرف های ساده بهلول وار که آدم فکر میکند طرف باید دیوانه باشد که اینقدر همه چیز را ساده ببیند!
گزاره ساده حدیث باعث شد بفهمم که دست کم جواب سوال دوم را میدانم. من از خوانندگانم میترسیدم. نه از آن دسته بد اخلاق های سختگیر که تنها چیزی که در زندگی نوشته اند نقد درباره محتواهای دیگران است! طوری که آدم فکر میکند شاید دارند حسادتشان را از اینکه هرگز جیزی ننوشته اند سر ما خالی میکنند!
نه ترس از آن ها را از اول هم کنار گذاشته بودم.
از دسته دوم میترسم! کسانی که ممکن است حرف من را به عنوان اولین مطلب در اینترنت ببینند، بخوانند و چشم بسته قبول کنند.
میترسم که حرفی بی حساب زده باشم که عده ای یا حتی کسی را گمراه کند. اما این ترس مثل تار عنکبوتی ست که دور خودم تنیده باشم و هر روزی که مطلب را منتشر نمیکنم و هر باری که یاد پیش نویس هایم می افتم و منتشرشان نمیکنم! این تار را یک دور دیگر بتنم. طوری که دیگر جُم که هیچ! نفس هم نتوانم بکشم…
آنقدر این را از خودم میدانم که اگر بور بودم هرگز تئوری کیک کشمشی را بیرون نمیدادم! چون هنوز کامل نبود. و چون بعدا رد شد.
بورِ دانشمند حتما میدانست که یک جای کارش میلنگد. میدانست تلکنولوژی برای پیدا کردن جواب کافی نیست ولی تئوری اش را منتشر کرد. نه برای آنان که چشم بسته همه چیز را فبول میکنند. برای دانشمندان منتشر کرد. مثل آن که غده اش را در بیاورد و تقدیم به پاتولوژی کند؛ این تئوری را بیرون داد تا روی آن کار شود، تا ایراداتش پیدا شود. و بهینه تر شود.
این طرف قضیه دیدم را عوض کرد. برای همین تصمیم گرفتم مطالبی از جنس فرضیه را نه برای زود باوران؛ بلکه برای صاحب نظران بنویسم!
اولین ویرگولم را هم برای حدیث نوشتم این دیوانه الهام بخش من شاید خودش نداند ولی سفیر زندگی من است. الان پیامش را در تلگرام دیدم که میخواست اولین نوشته سایت من را بخواند. برای همین باید اب دستم بود، زمین میذاشتم و برایش مینوشتم.
چه خوانندگانی وجود دارند؟ و برای کدامشان بنویسیم؟
طبیعتا دسته ای اصلا مطلبتان را نمیخوانند؛ وارد این معادله نمیشوند.
دسته اول (خوانندگان سیبزمینی) : خوانندگانی که هیچ عکس العملی نشان نمیدهند!
این ها بی ضرر اند. و در عین حال به شما و نوشته تان کمک میکنند در گوگل بالا تر بیایید و دیده شوید. اما تا زمانی که خودشان نخواهند نمیتوانند باعث بهبود کار ما شوند. این ها دقیقا پاتولوژیست هایی اند که جواب آزمایش را نه به ما و نه به دکترمان نمیدهند! نمیدانم چه کار میکنند؟ شاید برای پایان نامه شان استفاده میکنند.
میتوانید با سوال پرسیدن، نظر خواستن، ایجاد چالش و هر آنچه از دستتان می آید این ها را به دسته های بعدی هدایت کنید ولی به هر حال نمیتوانید مجبورشان کنید.
سطح تاثیر پذیری این ها قابل اندازه گیری نیست!
(چون نظر نمیدهند)
ولی اگر تاثیری از حرف شما نگرفته باشند؛ که خوب باری هم به گردن شما ندارند. ولی کسانی از این دسته هستند (همان هایی که من را از انتشار نوشته نصفه باز میدارند) که تاثیر پذیری بالایی دارند. آن ها نوشته شما را میگیرند و تنها به این دلیل که در اینترنت منتشر شده به عنوان وحی منزل به خورد همه میدهند. شاید اگر کسی در فامیلتان داشته باشید که یکدفعه موی دم اسب تکشاخ را در عسل بجوشاند و به خوردتان دهد؛ بتوانید برعکس این قضیه را هم ببینید!
پس اگر در حال انتشار نظریه جهانی بعدی هستید؛ در مورد نوشتن از سندیت علمی نوشته تان خسیس بازی به خرج ندهید! با فراغ بال رفرنس بدهید. دقیق بگویید این معادله تراوشات ذهنی شماست؟ یا یک نویسنده دیگر؟ جایی آزمایش شده یا نه؟ و یا اگر تحلیل معادله 2*2 خاصی ست؛ قبل از اینکه جواب 4 را به خوردمان دهید؛ معادله را شفاف کنید لطفا 🙂
این سیبزمینی های دوم سیبزمینی های تاثیرگذاری اند! ولی جای دیگری تاثیر میگذارند. مبادا موجب غفلت شما شود!
دسته دوم (خوانندگان کروکودیل ها): این ها در بستر رودخانه یا مرداب شبکه های اینترنتی میخوابند. گاهی برخی از آن ها میبینیم ولی حاضریم قسم بخوریم که یه تیکه چوب خشک بیشتر نیستند. بعضی هایشان حتی اسم و عکس آدمیزادی هم ندارند! اما به محض اینکه نوشته شما در محدوده دهان این کروکودیل ها قرار میگیرد با آرواره هایشان شما را گرفته و درسته قورت میدهند!
البته که این ها ترسناک هستند ولی با بیشتر نوشتن و بیشتر نوشتن میتوانید خودتان را در مقابشان آب بندی کنید.
یکم: نقد و نظر کروکودیل را با یک لیوان گل گاوزبان نوش جان کنید. وقتی با خونسری این مطالب را میخوانید دقیقا میفهمید چه چیز و چرا کروکودیل را ناراحت و عصبانی کرده؟ در بیشتر مواقع عامل عصبانیت اصلا شما نیستید! از عقده کودکی گرفته تا گرانی دلار ممکن است کروکودیل را قبل از شما عصبانی کرده باشد.
دوم: شاید روز اولی که به آمازون محتوا پا گذاشتید کروکودیل ها ترسناک باشند؛ اما کم کم تحریک کردن، عصبانی کردن و در نهایت شکار کردنشان لذتبخش و تفریحتان میشود و نرخ تعامل نوشته شما را بالا میبرد. پس باید بگویم اندکی صبر؛ صحر نزدیک است!
سوم: در صورتی که با آرامش نقد کروکودیل ها را بخوانید میتوانید کم کم از آن استفاده کنید. نه تنها با تحریک کردنشان نرخ تعامل را بالا ببرید بلکه اگر هم حرف حسابی داشتند؛ استفاده کنید. فقط کافیست بدانید و آگاه باشید کروکودیل ها چه در بستر اینترنت، چه در جنگل های انبوه استوایی و چه در زندگی شخصی ما تنها یک هدف دارند: ناراحت کردن شما. برای همین شما تنها با یک مهارت ساده میتوانید پیروز میدان شوید: هنر رندانه به تخم گرفتن…
دسته سوم (خوانندگان آبی): این ها هم درست مثل همه فرشته های افسانه ای دیگر مواظبتان هستند.
به قول صائب تبریزی؛ مستمع صاحب سخن را بر سر کار آورد. این ها گنج شما اند. دلیلی که باعث میشود ادامه دهید. این ها همیشه تلاش میکنند که شما تماما احساس راحتی کنید. از تعریف های معقول گرفته تا اگر اهل نوشتن باشن؛ نقد هایی که به گوش جان آدم می نشیند. این نقد ها برگرفته از توهین و تحقیر نیستند. از خاطراتشان می آیند. زمانی که درست به اندازه شما نویسنده بدی بودند. برایتان داستان خواهند گفت از راه هایی که امتحان کرده اند؛ چه خوب و چه بد.
این ها برای شما حدیث اند، تابان اند، الهام و چیستا (و تمام کسانی که منتشرات من را در حالی دیده اند که قابل دیدن نبود). کسانی که پیام میدهد که منتظر نوشته بعدی تان هست.
برای خوانندگان آبی بنویسید؛ حتی اگر از آن ها در زندگی تان ندارید. بنویسید و در کمین پیدا کردنشان بمانید. بنویسید؛ چون اگر ننویسید این گنج را همیشه پنهان میماند.
سایت؛ شبکه اجتماعی نیست، با خیال راحت بنویسید.
شروع نوشتن در اینستاگرام برای من ترسناک بود. اینستاگرام شبکه دوستانم بود. که برای بعضی هایشان دوچرخه سوار، برای بعضی ها شریک، همکار و برای هر کسی یک چیز بودم. طبیعتا اولین نوشته ها بالاخره با بعضی ها متناقض بود. و اینستاگرام هم به طرز ترسناکی نوشته ها را به همه دنبال کننده های شما را نشان میدهد.
(البته الان یک سالی ست که مینویسم و اصلا هم بد نبوده! بیشتر دوستانم به خوانندگان آبی تبدیل شده اند تا کروکودیل)
اما سایت ها دنبال کننده ثابت ندارند. باید برای داشتن آن ها سخت تلاش کنید. و این یعنی اگر تلاش نکنید (یعنی محتواها را ترویج ندهید) گوگل کاملا مراقب است که مطلب ناقص شما به دست کسی (دست کم سیبزمینی های تاثیر گذار) نرسد.
پس بیایید به دنبال خواننده های آبی؛ تمام فرضیاتمان را بنویسیم.
این نوشته در حال بهینه سازیه برای همین نظرات شما خواننده های خوب خیلی برام مهمه 🙂
موفق و کیمیاگر باشید.
ساناز عزیزم، هیچوقت اون شبی رو که (البته به وقت ما خیلی شب بود و به وقتِ شما، یه ذره شب) که باهات آشنا شدم رو یادم نمی ره. تأثیر شگرفی از کیلومترها راه دور روم داشتی و این فقط به واسطه کلماتت بود! همونهایی که باید بنویسی! من هم همین کار رو می کنم! می نویسم! برای دلم هم می نویسم . همین کلمات پیوند دهنده ما بود. پیوندی که باعث شد اسم تابان رو در نوشته ات ببینم! می دونی چه کیفی داره؟ امیدوارم بدونی! من که خیلی کیف کردم. عاشق خودت و نوشته هاتم! شاید باور نکنی متنت برای من صدادار پخش می شد! کاملا صدات توی گوشم بود و انگار داشتی خودت برام متن رو می خوندی.
راجع به خودت نوشتم! اما راجع به متنت!
من بعنوان یک خواننده آبی، کروکودیل نیستم به خدا، فکر می کنم متن کمی طولانی بود! این متن دارای موضوع خاصی نبود، پس می تونست کوتاه تر نوشته شه تا حالت رفاقتیش و دل نگرانی نویسنده توش برجسته تر بشه. حس می کنم نوشته مثل یک سفره غذاست! باید غذای اصلی به چشم بیاد! به نظر من غذای اصلی بین یه عالمه سالاد و سبزی و ماست و ترشی، گم شده بود! امیدوارم تونسته باشم برای بهینه و بهتر شدن متنت، نکته خوبی گفته باشم! یکی دوتا اشکال جمله بندی و تایپی هم داشت که فکر کنم خودت یک دور متن رو بخونی، خیلی راحت پیداشون می کنی و درستشون می کنی! از این غلط ها که تا دلت بخواد توی نوشته های من هست!
اگر میدونستم نوشتن باعث پیدا کردن دوستایی مثل تو میشود حتما بیشتر، بهتر و زودتر مینوشتم. دقیقا وقتی گفتم که بنویسید و منتظر خوانندگان آبی بمانید منظورم تو بودی…
این نوشته تمرینی بود برای اینکه ببنم بدون ادیت هم میتونم منتشر کنم یا نه؟
چون تعداد زیادی پیشنویس گرد و خاک گرفته دارم از مدت ها پیش که دیگر حتی روی مود نوشتن یا ادیت کردنشان نیستم.
و خوب با انتشار آن ها میتوانم نظرات خوبی بگیرم و نه فقط با نظر خودم، بلکه با نظر ده ها صاحب نظر بهتر از خودم ادیت شان کنم.
نوشته های من بدون ویرایش خیلی خیلی بلند اند!
حتی فکر میکنم در باره این یکی چون میدونستم قرار نیست ادیتی در کار باشد؛ مغزم یک ویرایش اولیه کرد. و گرنه همیشه 5 هزار کلمه ای مینویسم و بعد از ویرایش 700-800 کلمه ای منتشر میکنم. اما عمیقا نیاز به ویرایش را احساس میکنم. ممنونم که متن بی ویرایشم رو خوندی و خیلی خیلی بیشتر ممنونم که نظر دادی 🙂
در مورد تفاوت نظر دادن کروکودیل ها و خوانندگان آبی هم گفتم؛ به خودت نگیر! تو حتی به کروکودیل بودن نزدیک هم نیستی :))
از هزاران کیلومتر اینطرف تر دوستت دارم 🙂
ساناز عزیزم بی شک در تمامی لحظه های زندگی ام منتظر تمامی نوشته های تو هستم :))
بنظر من هرچی حتی اگر بد هم باشد ارزش انتشار دارد چون همیشه بهینه شدن هست من این را از خود تو یاد گرفتم
من همیشه برای تو آبی ام …
کشتی نجات تمامی لحظه هایم 💙
تو تمام افتخار منی که از من یادگرفتی ولی روز به روز از من بهتر میشوی… 🙂
به تو که نگاه میکنم احساس غرور میکنم. چنان که اگر همه موفقیت های دنیا را هم به دست می آوردم همچین حسی نمیداشتم